تو کز نجابت صدها بهار لبریزی
چرا به ما که رسیدی همیشه پاییزی ؟
ببین! سراغ مرا هیچکس نمیگیرد
مگر که نیمه شبی غصه ای، غمی، چیزی
تو هم که میرسی و با نگاه پرشورت
نمک به تازهترین زخمهام میریزی
خلاصه حسرت این ماند بر دلم که شما
بیایی و بروی، فتنه بر نیانگیزی ...
بخند! باز شبیه همیشه با طعنه
بگو که : آه! عجب قصهی غمانگیزی
بگو که قصد نداری اذیتم بکنی
بگو که دست خودت نیست تا بپرهیزی
ولی ... ببین، خودمانیم، مثل هر دفعه
چرا به قهر تو از جات برنمیخیزی؟
نشستهای که چه؟ یعنی : دلت شکست؟ همین؟
ببینمت، ولی انگار اشک میریزی ...
عزیز گریه نکن من که اولش گفتم :
تو از نجابت صدها بهار لبریزی !
مهرداد نصرتی
ببخشید شما هنوز منظورتونو از(منظورت از این کار چی بود ؟ )رو نگفتید
سلام
میخواستم واستون کپی کنم اما با pasteکردن متن کامل ترانه ای که نوشته بودید رو تونستم بخونم.
نمیدونم وقتی صفحه اول وبلاگتون باز میشه به جای نوشته کاراکتر میاد . در هر حال خوندمش . البته با اعمال شاقه !
زیبا بود .
و ممنونم که براتون مهم بود که پیگیری کردین .
سلام معلوم هست داری چیکار میکنی ؟؟؟؟
زدی به سیم آخر ها !
حداقل ...
تمام پست هاتو خوندم پر بود از یه عالمه احساس که برای درک هر کدوم ساعت ها باید نشست و خوند و ...
وقتی کسی نیست که .....................
میکشی خودتو تا بلکه پیداش کنی . بابای بچه ها رو نمیگما ! کسی که فقط بفهمه و خیلی فکرها رو در موردت نکنه که میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........میخواد ........میخواد ...........
فقط بفهمه فقط بفهمه
آهای؛ کی بود اسم بابای بچهها رو بُرد؟! برو برای خودت یه اسم خوب پیدا کن! بابای بچهها فقط یه دونهست.
ببخشید . منظوری نداشتم .
عالی بود فاطمه ی عزیزم
خیلی خوندمش خیلی
ممنون