سایه .


 
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم
 
گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم
 
صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم
 
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
 
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فروریزم
 
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
 
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

(هوشنگ ابتهاج)

نظرات 2 + ارسال نظر
mehdi 1 دی 1390 ساعت 23:14 http://mehdisms.blogsky.com

نویسنده خوب وبلاگ میخوام فعال باشه دختر یا پسر
http://mehdisms.blogsky.com

معذرت میخوام وقت ندارم .

مریم 2 دی 1390 ساعت 15:00 http://www.twosister.blogsky.com

منم ۱۶/۱۰/۱۳۷۵

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد