آقای فاطمی




مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
 
تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سمک تا به سهایش کشش لیلی برد

من به سر چشمه ی خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

 من خس بی سرو پایم که به سیل افتادم
او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که درین بزم بگردید و دل شیدا برد

 خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بو د
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد

 خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم
با بر افروخته رویی که قرار از ما برد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد

 همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد

 

( علامه طباطبایی )
نظرات 1 + ارسال نظر
آفرین 11 دی 1390 ساعت 13:03 http://afarin.blogsky.com

شعر زیبایی بود ممنون

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد