بارون



بارون ( ناصر فرهادی)

 

وقــتـی بـارون عـاشــقـم کـرد درد غـربت باورم شد

جاده دسـتـامـو گــرفـتـو آسـمـون هـمسـفــرم شـد

واسه عشقی که همیشه توی قصه هـا شـنـفـتـم

یـه غـزل قـافـیـه بـاخـتـم تـا یـه خـط تـرانـه گـفـتــم

حـالا ایـنـجـام حـالا ایـنـجـام  بـا تـوام کـه روبــرومی

بـــــــاورم کــــن بــاورم کـــن  تــو تـــمـــوم آرزومـی

ایـن مـنـم یـه تــازه عــاشـــق بی ریـا مـثـل خود تو

اونـکـه دســت بـاد سـپـرده هـمه ی گذشته هاشو

این مـنـم یـه خـسته از راه خاک جادست رو لباسم

شـونـه هـاتو سـایـبـون کـن آشـنـای نـاشـنـاســــم




پ . ن : با تشکر از دوست خوبم سهند عزیز  ( http://www.baroni.blogsky.com   )  
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد