گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم




سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟


خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟



نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن


طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟



طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن


آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟



طالع تیره ام از روز ازل روشن بود


فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟



من که دریا دریا غرق کف دستم بود


حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟



گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم


دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟



آمدم یک دم مهمان دل خود باشم


ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا؟



قیصر امین پور




پ . ن . : رئیس قسمتی از این شعر رو برام اس ام اس کردند    

نظرات 2 + ارسال نظر
گارسیا 13 فروردین 1391 ساعت 23:26 http://draft77.com

بله عزیزم میتونید لینک کنید

مریم 20 فروردین 1391 ساعت 17:42 http://zangeakhar90.blogfa.com

قیصر امین پور یکی از شاعرایه مورد علاقه ی من کارش حرف نداره...

فقط به خاطر تو .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد