خواهرم گفت توی یه وبلاگ خوندم که :
موضوع انشاء یه پسری توی کلاس سیاست بود
از پدرش سوال میکنه و پدرش به اون میگه :
مثلا من حکومتم ، مادرت دولت که فرمان من رو اجرا میکنه ، کلفت خونه جزو قشر مستضعفه ،
تو روشنفکر هستی و برادر کوچکت هم نسل آینده به حساب میاد که به کمک همه ماها نیاز داره .
پسره میره شب با خودش فکر میکنه که چی بنویسه صدای برادرش رو میشنوه که داره گریه میکنه ، میره تو اتاق پدر و مادرش میبینه باباش نیست ، هر کاری هم میکنه مادرش بیدار نمیشه ، میره دم در اتاق کلفتشون میبینه که باباش ......... ، خلاصه منصرف میشه و برمیگره به اتاقش .
صبح باباش ازش میپرسه : که خب پسرم به نتیجه رسیدی یا نه ؟
پسرش بهش میگه :دیشب در حالی که حکومت داشت ترتیب قشر مستضعف رو میداد ، دولت توی خوابی بود که روشفکر هم نتونست اون رو بیدار کنه و بهش بگه که پاشو نسل آینده به خودش ریده !؟