فکر کردم خسته شدم که هیچی ننوشتم
البته به هادی هم نگفتم که از چی اینهمه ناراحت شدم ، هر چی اصرار کرد گفتم نمیدونم ولی میدونستم
از آهنگ سیاوش قمیشی شروع شد و به فیلم سینما 5 ( کوهستان سرد ) تموم شدو بعدش هم بغض و گریه .
همه اش هم به این فکر میکردم که خدا چه جوری میتونه این روزهای خوب و خاطره انگیز رو از
بنده اش بگیره . بعد فکر کردم به این که خوب خود آدمها یه روزی بالاخره خسته میشن و میخوان که به اون خاتمه بدن ولی نمیدونن چه طوری که فهمیدم خدا مرگ ( نه به معنای واقعی کلمه
مرگ ، بیشتر منظورم تموم شدنه ) رو برای چی آفریده ! .
ولی واقعا" خسته شدم دلم میخواد ده سال بخوابم اما وقتی میرم که بخوابم به خودم میگم مگه
چند سال زنده ای که میخوای ده سال اون رو هم بخوابی .
هرکی که منو بشناسه و این متنو بخونه میگه تو مگه خستگی هم حالیته !
از زیر کار درروی خوبی ام ولی بعضی وقتا هم کم نمی یارم .