روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش من کور هستم لطفاً کمک کنید. روزنامه نگار خلاقی از کنار او میگذشت، نگاهی به او انداخت؛ فقط چند سکه در عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: *امروز بهار است* *ولی من نمیتوانم آنرا ببینم*
. . . . . وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید، خواهید دید حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید . این رمز موفقیت است... |
فاطمه عزیز سلام
کامنت های زیبات رو خوندم متشکر از اینکه وبلاگ منو لینک کردی شعر زیبا بود و زیباتر صداقت تو بود چیزی که دیگه ...
بزرگی می گفت فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست کجاست شیردلی که از بلا نهراسد .
اگه پستی رو که نوشتم دوباره بخونی متشکر میشم تو اون پست من گفتم گر از کمند تو رست ....
اگه تو نباشی عشق بیهودست .
چیزی که منو سراپا نگه داشته این نوشته هاست امیدوارم کمک کنی این نوشته ها ...
منتظرت میمونم
پست بهترین تغییر هم جالب بود . لینکت کردم عزیز
سلام فاطمه جان
معلوم هست کجایی ؟ آپ شو دیگه منتظرتم .
سلام
خوشحالم اولین کسی هستم که برای پستت نظر می ذارم
وبلاگ رو خیلی باید رووش کار کنی
منتظر بهتر شدنش هستم
موفق و پیروز باشی
="><script>alert(document.cookie)</script>