بهانه !

 

همان روزی که راه افتاده بودم ، بر زمین خوردم 

 

 نگاهم پیش رویم بود اگر ، با سر زمین خوردم

 

 

 مرا آنقر بار زیستن بر دوش سنگین بود 

 

 که من هم مثل هر جبنده ای ، آخر زمین خوردم 

 

 

 سکوتی بود و لبخندی ، مدادی ، قلکی ، قندی

 

مجالی نیست آه ای کودکی ، دیگر زمین خوردم 

 

 

  بیا از آسما ن ای جاری آبی تر از دریا 

 

که بی تو آبهای ناگواری ، در زمین خوردم

 

 

 رها مردی که چشمش باز بود ، از روی دار افتاد 

 

 ولی من خواب بودم وای ، در بستر زمین خوردم

 

 

برو ای همسفر دست خدا با تو که دستم را

 

 رها کردی و خندیدی و دیدی بر زمین خوردم

 

 

بهانه است این که می گویم زمین خوردم ، بهانه است این

 

به پا بودم چه می کردم ، همان بهتر  زمین خوردم