-
سایه .
1 دی 1390 22:22
چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم وین آتش خندان را با صبح برانگیزم گر سوختنم باید افروختنم باید ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد تا خود به کجا آخر با خاک در آمیزم چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش وین سیل گدازان را...
-
فال حافظ شب یلدای من .
1 دی 1390 22:03
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد به مطربان صبوحی دهیم جامه چاک بدین نوید که باد سحرگهی آورد بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان در این جهان ز برای دل رهی آورد همیرویم به شیراز با عنایت بخت زهی رفیق که بختم به همرهی آورد به جبر خاطر ما کوش کاین کلاه نمد بسا شکست که با افسر شهی آورد چه نالهها...
-
شما یادتون میاد ؟
1 دی 1390 20:53
شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخو ... ری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم ================ شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران ... ================ شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش...
-
خدا وجود دارد یا نه ؟
28 آذر 1390 22:10
برتراند راسل در اواخر عمرش در ۸۷ سالگی، مصاحبه ای با روزنامه گاردین داشت. خبرنگار از او پرسید: جناب پروفسور، شما ۸۷ سال است که می گویید خدا و زندگی پس از مرگ وجود ندارد و به زودی هم از دنیا می روید؛ حال اگر از دنیا رفتید و دیدید که هم خدا هست و هم زندگی پس از مرگ، چه می کنید؟ برتراند راسل در جواب گفت: خانم خبرنگار،...
-
نکته ها ی جالب .
18 آذر 1390 22:49
اعصاب چیست ؟ چیزیست که هیچکس ندارد و همه توقع دارند تو حتماً داشته باشی. **** آیا میدانستید که انسانها به جز کودکِ درون یک عدد خر درون هم دارند ! که گاهی زمام امور را به دست میگیرد! **** آیا میدانید بعضی وقتها وجدان مانع ارتکاب گناه نمیشه، فقط گناه رو کوفت آدم می کنه! **** معلم : 10 تاسیب داریم من 9 تاشو میخورم ،...
-
سعید ( جناب سرهنگ )
14 آذر 1390 01:18
گاهی تو صدایم میکنی گاهی من صدایت میکنم عجیب است گاهی هر دو چیزی به این سادگی را فراموش میکنیم . . .
-
اینجا کجاست ؟
14 آذر 1390 00:25
چرا با عشق میدهی اما با درد میگیری ؟ چرا محبت را یادمان میدهی اما با نفرت میگیری ؟ چرا خوبی را با بدی معاوضه میکنی ؟ تشکر کدام بخششی را با کینه به دلمان جواب میدی ؟ کدام گناه ناکرده را با اینهمه عذاب بهمان برمیگردانی ؟ وقتی بهشت وعده داده ات را با جهنم دنیایت بهمان برمیگردانی ، چرا به دنبال شکرگذاری می آیی ؟...
-
آقا رضا
12 آذر 1390 22:52
ساعتها را بگذارید بخوابند . بیهوده زیستن را نیازی به شمردن نیست .
-
خدای من
12 آذر 1390 22:42
خدا بزرگتر از آن است که وصف شود .
-
دو بیتی .
10 آذر 1390 22:33
هرکس که نداند و نداند که نداند ! در جهل مرکب ابدالدهر ، بماند . هرکس که نداند و نخواهد که بداند ! حیف است چنین جانوری زنده بماند
-
معنای عشق واقعی
10 آذر 1390 22:29
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه...
-
معنای عشق واقعی
10 آذر 1390 22:27
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید : آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن ، عشقشان را معنا می کنند . برخی « دادن گل و هدیه » و « حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند . شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از...
-
دربست !...!...!
2 آذر 1390 00:02
طولانیه، ولی قول میدم اگه تا آخرش بخونین پشیمون نمی شین . توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد :...
-
....
1 آذر 1390 19:22
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم...
-
پاییز
28 آبان 1390 19:48
دو شعر پاییزی منصور اوجی پاییز باز پاییز است و آوای فرو افتادن هر برگ باغ و باد و پچ پچ برگ چنار از دور پنجه های التماس هر درخت خشک آسمان و چشمه های فواره هایش کور عصر و از آهنگ غم سرشار باد و قیچی های ناپیدای او در کار هر فرو افتادن برگی پیام مرگ باز پاییز است و آوای فرو افتادن هر برگ...
-
پارک
27 آبان 1390 22:07
در یک پارک زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه میکردند . زن رو به مرد کرد و گفت : پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی و در ادامه گفت : او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می کرد اشاره کرد . مرد نگاهی به ساعتش انداخت...
-
خنده و شادی
27 آبان 1390 21:32
تجسم کنید !! تو یه روز سرد پیجامه های گرمت رو می پوشی و میپری تو تختت، بالش رو درست می کنی، پتو رو می کشی رو خودت، خودت رو این اونور می کنی، یکمم خودت رو می کشی، حسابی که گرم شدی چشاتو میبندی که بخوابی.... یه دفعه می بینی چراغ اتاق رو یادت رفته خاموش کنی!! یادش بخیر سکه میذاشتیم زیر کاغذ با مداد روشو رنگ میکردیم جاش...
-
متنی از کتاب "یک عاشقانه آرام" اثر نادر ابراهیمی
24 آبان 1390 22:52
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود ! مگذار که حتی آب دادنِ گلهای باغچه ، به عادتِ آب دادنِ گلهای باغچه بدل شود ! عشق ، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته ، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی ، ذاتِ عشق است و طراوت ، بافتِ عشق . چگونه می شود تازگی و...
-
لازم است گاهی .........
24 آبان 1390 22:21
----- لازم است گاهی از مسجد ، کلیسا و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟! لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است ؟ لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟! لازم است...
-
خودم و خودش !
24 آبان 1390 21:53
هر وقت احساس کردی کسی باهات نیست بدون خدا همه را از دلت کنار زده تا دقایقی فقط مال خودش باشی
-
دخترک عاشق
24 آبان 1390 21:51
معنای واقعی خوشبختی دخترک عاشق دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد… پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن روزها، حتی یک سلام...
-
زندان .
22 آبان 1390 23:14
زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت . شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد ... در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید : چی شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟ !...
-
باید دنبال شادیها گشت .
22 آبان 1390 23:06
ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود. شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج. نیمههای شب صدای فریاد و ناله شنید. برخاست و از خانه بیرون آمد. صدای فریاد و نالههای دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش میرسید. مبهوت فریادها و نالهها بود که شبان دست بر شانهاش گذاشت و گفت: این صداها از آن مردیست که...
-
برف می بارد
20 آبان 1390 01:05
برف می بارد و طفلان ، همه شاد برف می بارد و یاران همه مست سینه ریز الماس ، از گلوی فلک پیر گسست قند می ساید ، به سر تازه عروسان دیار من و تو بر سر شهر من و کوی من و برزن من شده پر برف همه دامن من برف می بارد و هر دانه برف پیک خوشبختی هاست ای فلک قند بسای بر سر تازه عروسان دیار من و او بر سر این همه عاشق ، که در این...
-
سخن بزرگ
16 آبان 1390 20:08
انسان برای پیروزی آفریده شده است . او را میتوان نابود کرد ، ولی نمیتوان شکست داد . ارنست همینگوی
-
ساده
16 آبان 1390 17:16
گاهی تو صدایم میکنی گاهی من صدایت میکنم عجیب است گاهی هر دو چیزی به این سادگی را فراموش میکنیم . . .
-
اس ام اس یه دوست .
14 آبان 1390 22:07
وقتی که عشق را لقمه ای از بخشش و گذشت می کنی ، و در دهان کسانی که تو را آزار داده اند میگذاری . وقتی لحظه لحظه غفلت همراهت و کوه کوه اشتباه یارت را ، به قطره قطره اشکهایت می بخشی ، آن گاه و آن لحظه ، تو نیاز نداری که خود را به خانه خدا برسانی ، آن لحظه تو خود ، خانه خدا می شوی .......
-
عطسه !
11 آبان 1390 21:22
توی کوچه بودم . دو سه تا خونه بیشتر نمونده بود که برسم به در خونه خودمون ، یه آقایی داشت رد میشد ، عطسه کرد ، تا اومدم بگم الحمدلله ، گفت : الله اکبر !؟ تا جایی که من یادم میاد یا میگن الحمدلله یا میگن صبر اومد . اینجوریشو ندیده بودم .
-
برای یه مادر دعا کنید .
9 آبان 1390 22:31
از در که اومد تو مثل همیشه نبود ! نه آرایش کرده بود ، نه حوصله داشت ! بر خلاف همیشه که وقتی از در میاومد تو به همه جا سرک میکشید ، خیلی بی تفاوت رفت تو اتاقش . معلوم بود که ناراحته ، اما از اون وقتایی بود که نمیدونستی حرف میزنه ، یا باید از زیر زبونش بکشی . از اتاق اومد بیرون . گفتم : دختری حالت خوبه ؟ گفت : آره ،...
-
کتاب
6 آبان 1390 22:56
آشفته حالان بیدار بخت نویسنده : غلامحسین ساعدی (1314-1364 تبریز) انتشارات : نگاه 272 صفحه کتاب مجموعه 10 داستان کوتاه از مرحوم ساعدی است. اسکندر و سمندر در گردباد: اسکندرو سمندر دو همسایه هستند که آپارتمانشان در روبروی هم قرار دارد و این دو از طریق پنجره با هم صحبت می کنند. هر دو نیز بدون زن و بچه هستند. شنبه شروع شد...